پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

مهناز خانم به مجتبی که با ناراحتی گوشه‌‌ای کز کرده بود، نگاه کرد و گفت:
ـ آقا بهمن و بهار و ملیحه دارن میان دیدن عباس.
مجتبی سکوتی کرد و گفت:
ـ عباس مارو نمی‌‌خواد ببینه اونارو ببینه؟
مهناز خانم با فکری ناآرام به سمت اتاق عباس رفت. پشت درب ایستاد و چند ضربه به آن زد. عباس هیچ جوابی نداد. مهناز خانم در را باز کرد و داخل رفت. عباس را دید که روی تخت دراز کشیده و آرنجش را سایبان

378
93,969 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    00

    واقعا یه لبخند با آدم چیکار میکنه☺️

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    وای بهارازلبخندعباس چه ذوقی کرد🙏💋💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰🥰

    ۳ ماه پیش
  • صالح زاده

    10

    عالی

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🙏

    ۵ ماه پیش
  • رقیه

    ۰۰ ساله 10

    عالیه عالیییی

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید